• مربوط به موضوع » <-PostCategory->

داستانی پندآموز


پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید:
ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی
آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزرائیل گفت : در این مدت دلم برای دو نفر سوخت

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم



هیچ چیز را بدون جواب نگذار
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

  • جواب سلام را با عليک سلام بده ،
  • جواب تشکر را با تواضع،
  • جواب کينه را با گذشت،
  • جواب بي مهري را با محبت،
  • جواب ترس را با جرأت،
  • جواب دروغ را با راستي،
  • جواب دشمني را با دوستي،
  • جواب زشتي را به زيبايي،
  • جواب توهم را به روشني،
  • جواب خشم را به صبوري،
  • جواب سرد را به گرمي،
  • جواب نامردي را با مردانگي،
  • جواب همدلي را با رازداري،
  • جواب پشتکار را با تشويق،
  • جواب اعتماد را بي ريا،
  • جواب بي تفاوت را با التفات،
  • جواب يکرنگي را با اطمينان،
  • جواب مسئوليت را با وجدان،
  • جواب حسادت را با اغماض،
  • جواب خواهش را بي غرور،
  • جواب دورنگي را با خلوص،
  • جواب بي ادب را با سکوت،
  • جواب نگاه مهربان را با لبخند،
  • جواب لبخند را با خنده،
  • جواب دلمرده را با اميد،
  • جواب منتظر را با نويد،
  • جواب گناه را با بخشش،
  • هيچ وقت هيچ چيز و هيچ کس را بي جواب نگذار، مطمئن باش هر جوابي بدهي ،يک روزي ، يک جوري ، يک جايي به تو باز مي گردد


واژ ه ها و کلمات (طایفه بادکی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

آسیو = آسیاب

asiov

بگرد=بوجور  

 

برو اوسر=بروآن طرف

‌‌boro ousar

بو = بابا ، پدر

bovo

بونه = بهانه

bune

تارف = تعارف

tarof

توه = تاوه ،تابه

towe

تویدن = تابیدن

towidan

چپو = چپاول

capow

 پتی = عریان

 

آتیش= آتش

atish

آخرشو= آخرشب

axere sow

آفتو= آفتاب

aftov

آمو= اما

amu

ازب = ازبس که

azbe

افتیدن = افتادن

oftidan

اقد= این قدر

egad

اگه= اگر

age

اوبر= آن طرف

abar

اوتو = درآن اطاق

uto

چیش=چشم

 

کپه کردن= قاش کردن

 

اوسار= افسار

owsar

اوسن = آبستن

owsan

اوشن = آویشن

owshan

اوطو= آن طور

utowr

اوکله = آبگوشت کله، کله پاچه

owkalle

اوکی = آبکی

owaki

اوله (رو)= آبله (رو)

owle ru

اوله مرغون = آبله مرغون ( مرغان)

owle mor gun

پاشدن= بلند شدن

po shodan

اووختا= آن وقت ها

uvaxta

اووختال = آن وقت تا به حال

uvaxtalo

او یاری کردن = آبیاری کردن

ow yari kerdan

ای شم _ آهای ، با شما هستم

oy somo

ای طو= این طور

itow

اینه= آینه

oyne

بادبادک = بادکنک

bad badak

بادبیزن = بادبزن

bad bizan

باقله = باقلا

baggele

بالخونه= بالاخانه

balxune

چوغ = چوب

امرو=امروز

گاسی= شاید

 

صب=صبح

 

پسین=بعدازظهر

 

بس = بست است، کافی است

basse

بض = بعض

baaze

بکری = بکرایی (یکی از مرکبات)

bakroy

بون= بام

bun

پخشه = پشه

paxse

جوغ آبی =جوی آب
 



ادغام ،حذف،کاهش،افزایش،قلب (در لهجه بادکی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

  • خاکستر (خاکسر)
  • دسته (دسه)
  • دزدی (دزی)
  • مهر (مر)
  • زعفران (زفرون)
  • آینه ی (اُینی)
  • دست (دس)
  • ماست (ماس)
  • تسبیح (تسبی)
  • نهایت (نایت)
  • شنبه (شمبد)
  • غربال (غلبال)
  • نقش (نخش)
  • اطواری (اطفاری)
  • بشوی (بوشور)
  • بیعانه (بیونه)
  • لگد (لقت)
  • صبح (صب)
  • طهارت (طارت)
  • اسهال (اسال)
  • سم (سمب)


عکس غلامحسین امینی فرزند کربلایی کهزاد از طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->



رسالت فرهنگی (طایفه بادکی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

هر ایرانی یک راوی             هر ایرانی یک رسانه

فرهنگ عامیانه  به معنای دانش و دانستنیهای توده ی مردم است و در مردم شناسی به مطالعه آداب و رسوم و سنن و هنر های که در جوامع مختلف رواج دارد اطلاق می شود . جامعه اصیل ایران متشکل از فرهنگهای مختلف بومی و میهنی است که از دل طوایف و دوره های مختلف به یادگار مانده است. طایفه بادکی یکی از اصیل ترین طوایف استان فارس در جایگاه بومی و فر هنگی این استان ادیب پرور نقش به سزایی داشته است اما در گذر زمان غبار بی رنگی به خود بر گرفته، نگارنده سعی دارد که با یاری صاحب نظران و بزرگان این طایفه غنی و پرسابقه اقدام به غباروبی برگهای تاریخ کهن استان فارس نموده و رسالت فرهنگی خویش را  در قبال حفظ آداب و رسوم و سنت ها به عنوان یک رسانه فردی به انجام رساند. لذا دست یاری کلیه عزیزان ، صاحب نظران، اساتید دانشگاه ، اعضای طایفه و منتسبین به آنان را به گرمی می فشاریم و خاضعانه جویای یاری آنان هستیم ، بلکه بتوانیم در عصری که استکبار جهانی در صدد از بین بردن ریشه فرهنگی جامعه ایرانی و گسستن پیوند نسل جدید با پیشینه های تاریخی این مرز و بوم است به مصداق امر رهبر معظم انقلاب جامعه را به دانشگاه فرهنگی بدل سازیم و جوان را به سلاح علم و ادب و فرهنگ مسلح . 



طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

باسلام خدمت تمامی سروران گرامی همانطور که واضح است ایران از اقوام بی شماری تشکیل شده که در اینجا قصد داشتم یکی از بزرگترین طوایف بادکی را به دوستان و اقوام معرفی کرده و همچنین اخبار طایفه را به سهولت در اختیار عزیزان گرامی قرار دهم . این وبلاگ  مختص یکی از بزرگترین طوایف ایل بادکی در استان فارس در شهرستان مرودشت در روستاهای کوه سبز رامجرد .فخرآباد رامجرد . اسفدران رامجرد . آبگرم رامجرد . دم افشان رامجرد و ....است. و به منظور اطلاع رسانی و آشنایی هر چه بیشتر این طایفه ساخته شده و هیچگونه وابستگی سیاسی به هیچ حزب و گروهی ندارد. امیدوارم با سعی و تلاش بستگان و آشنایان و اقوام محترم اطلاعاتی کامل را در اختیار شما عزیزان قرار دهم . با نظرات و راهنمایی های شما در بهتر شدن وبلاگ به ما کمک کنید . لطفا هرگونه اطلاعاتی از جمله عکس یا پیشینه طایفه را ارسال کنید.



قوم شناسی ایل نفر (باده کی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

ایل نفر

اسامی تیره های نفر عبارتند از :

-باده کی تاتم لو- چنگری- دو خان لو- زمان خان لو: سلسله خوانین نفر از این تیره می باشند.- ستارلو یکی از تیره های بسیار بزرگ ایل نفر، این تیره است که در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه به دلیل سرکشی و عدم فرمانبرداری از حاکم وقت فارس و همچنین به دلیل شاکی بودن روستائیان رامگرد و لامرد از دست رفتارشان به آمل مازندران و گرمسار و سمنان تبعید می شوند. گروهی در گرمسار هستند هنوز در چادر به سر می برند ولی آنها که در آمل هستند در روستاهای هارون کلاه و کمان گر کلاه ( نفر خیل ) ساکن شده اند. ستارلوها پی در پی با زمان خانلویهای مرودشت آمد و شد دارند.- سنجرلو در روستای حسن آباد سنجرلوی خفرک مرودشت ساکن شده اند و به کارهای دامداری سنتی و کشاورزی مشغولند.- شولی- طاطم همان تاتم لو- طایفه جن- عراقی- قادرلو گروهی از  قادرلوها به عمله قشقایی پیوسته اند و بقیه در روستای اکبراباد شیراز اسکان شده اند.- قبادخانلو در زمان ناصرالدین شاه قاجار بیشتر این تیره به ورامین و اطراف تهران کوچانده شده اند و بقیه در روستاهای ابرج و رامگرد اسکان یافته اند. ییلاقشان ابرج  و قشلاق آنها لامرد بوده است.- قره باجغلو- قیدرلویکی از تیره های نفر که هنوز بیشتر به صورت سیار و کوچرو هستند قیدرلوها می بشاند. این تیره به وسیله آغامحمدخان به گلپایگان کوچانده شده و پس از آن ییلاق آنها گلپایگان و قشلاق آنها کوه های مجاور شده است. این قبیله مردمی دلیر و دارای استخوان بندی درشت و هیکل زیبا بوده اند. شماری از قیدرلوها در روستای قفدرقلوی زرقان ساکن شده اند.- لر یکی از تیره های ایل نفر است که در منطقه صحرای باغ و گراش  زندگی می کنند. مردم تیره لر بسیار شجاع و در جنگ های چریکی مهارت خاصی دارند . طایفه باده کی - یکی از تیر ه های ایل نفر است که در روستا های دم افشان رامجرد _ آبگرم رامجرد _فخرآباد رامجرد -کوه سبز رامجرد ساکن هستند .


بیا تا قدر یکدیگر بدانیم (طایفه بادکی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم ( شعر )

بیا تا قدر یکدیگر بدانیم       

   که تا ناگه زیکدیگر نمانیم     

  چه آمد برسراقوام و خویشان

     که گردید جمعشان اینطور پریشان    

            چرا فامیلها ازهم جدایند       

  چرا دوستان رفیقان بی وفایند   

                       چرا خواهر زخواهر میگریزند      

   برادر بابرادر  درستیزند     

             چرا دختر زمادر ننگ دارد    

     پدر با بچه هایش جنگ دارد    

       چرا مهرو محبت کیمیا شد      

   همه دوستی رفاقت ها ریاشد       

     نبینیم خنده ای برروی لبها   

      نه روز آرامشی داریم نه شبها  

   نه پولدار را زپولش لذتی هست     

    نه نادار را بجایی عزتی هست    

   نه آسایش نه آرامش نه راحت   

      همه مشتاق یک آن استراحت

  نبینی یک نفر را که کسل نیست  

 پراست دلها و جای درد و دل نیست  

       همه درگیر نوعی اضطرابند    

  چو نفرین گشته دائم در عذابند     

      بخود آیید عزیزان راه کج شد  

   ازاین رو زندگانی ها فلج شد       

     چومردم را عوض شد زندگانی  

  شده این زندگانی زنده مانی

 همه چیز هست و روز خوش نبینیم

   مدام سر در گریبان می نشینیـم

  به ظاهر خانه ها ما کاخ شاه است

 درونش یک جهان اندوه و آه اســت 

  در و دیوارها کاشی و سنگ است

 ولی هر خانه یک میدان جنگ است  

            تمام خیر و برکت ها برافتاد   

   طبیعت با شما مردم درافتاد    

   چرااینگونه شدازمن کنید گوش     

  شده مهر و محبت ها فراموش      

  دگر از بذل بخشش ها خبر نیست

   زانصاف و مروت ها خبر نیست  

           شده نایاب صفا و مهربانی  

      تعارف ها شده سرد و زبانی      

      عموجان خاله جان دیگر نگوییم 

        برای مرگ هم در آرزوئیم     

   یکی حج میرود سالی دوسه بار  

   کنارش خواهرش نادار و ناچار     

       یکی با سود و پول های نزولی 

      رود مکه به امید قبولی        

       یکی از کربلا و شام گوید       

برای فخر براقوام گوید          

 یکی نازد به ماشین و به باغش       

  یک باد تکبر بردماغش 

 یکی انگاراز بینی فیل است 

زبس خود خودخواه و مغرور و بخیل است

  یکی وقتی به ماشینش سوار است 

  فقط مثل بتی اززهر ماراسـت  

   چنان در غبغبش باد غروراست  

     که گوئی از نژادسلم و تور است     

        تمام کارها گشته ریایی    

   نجابت شد عوض با بی حیایی    

           بزرگترها ندارند احترامی  

      به محتاجان ندارند اعتنائی        

 همه چسبیده جیب و کار خودرا   

   به فکرند تا ببندند بار خودرا   

       کسی را با کسی کاری نباشد 

      اگر باری بود یاری نباشد      

   فقط دنبال نفع و کار خویشند     

  به فکر گرمی بازار خویشند      

       نه درفکرحلال ونه حرامند     

  همه دارند نعمت زوالند    

  برای پول درآرند چشم هــم را   

     به هر گندی نمایند پرشکم را   

 زبس حرص و طمع درسینه دارند 

  مدام با هم چو دشمن کینه دارند 

        شرف را مثل کالا میفروشند  

  برادرها برادر را بدوشند     

 هنوزبابانمرده سردماغ است    

سرمیراث دعوا داغ داغ است   

   چنین مردم هرگزخیری نبیننـد 

  اگرقارون شوندبازهم همینند  

  خلاصه دوستان دانید چه کاریم؟ 

   همگی برخرشیطان سواریم  

  بیا تا تا راه دیگر پیش گیریم    

 سراغ از اصل و ذات خویش گیریم 

         بیاتاقدرهمدیگربدانیم

 غرور وکینه را را ازخودرانیم  

       بیاتا دست یکدیگربگیریم

ضمانت نیست تا فردا نمیریم       

                فردا یک رازاست نگرانش نباش 

               دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور          

      اماامروز یک هدیه است قدرش را بدان                               



انسانها - از دید گاه دکتر علی شریعتی-
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

انسان‌ها

دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم کرده است:

١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان يکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.

شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.



منشا و اقامتگاه ایل نفر (طایفه بادکی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

لارستان کهن محدوده وسیعی از سواحل و پس*کرانه*های خلیج*فارس را شامل می*شده است. رشته کوه*های زاگرس به موازات کرانه*های خلیج*فارس، دره*ها و سکونت*گاه*های مختلفی را بوجود آورده که مسکن و مأوای مردمان بسیاری بوده است. -
این رشته*کوه*ها مانند حصار و حفاظی محکم و نفوذناپذیر سکونت*گاه*ها، آبادی*ها و شهرهای مختلف این ناحیه را در مقابل هجوم رقبا و دشمنان مصون و محفوظ می**داشته است. این دیار محل زندگانی گروهای قومی با فرهنگ*های گوناگون است که هر یک شاهد پدیدآمدن رویدادهای مختلف تاریخی در منطقه بوده* *اند. از جمله این گروه ها و اقوام، ایل نفر می باشد. ایل نفر، ایلی ترک زبان و شیعه می باشد که اصالتاً از بقایای ایلی از ایلات شیعه موسوم به ساری قمش لی( زرد نی) می*باشد که از اجتماع چندین تیره بوجود آمده است. در مورد وجه تسمیه، منشا و اقامتگاه ایل نفر سه نظریه وجود دارد. - سارٍ قمش*لی عبارتی ترکی به معنای زرد نی. در گذشته اطراف خانه*های این ایل ( نفر ) نی زرد بافته شده قرار می*داده*اند و بر همین اصل آنرا صاحب زردنی ( سار قمش*لی ) معروف شده است. 2- چون حسین*خان*نفر در دوره افشاریه و زندیه فردی منتفذ و مقتدر بوده و بنا به عادت ترکان که نام ایل را از بزرگان ایل خود انتخاب می*کرده*اند، نام ایل برگرفته از نام وی به نفر معروف شده است.3- افراد این ایل به شتر علاقه فراوان داشته*اند و تعداد شتران آنها زیاد بوده و از آنجایی که شتر را با واحد نفر شمارش می*کنند، به همین جهت این ایل را نفر نامیده*اند. این ایل روزگاری در منطقه آناتولی ( ترکیه کنونی ) ساکن بوده*اند. در قرن نهم ه.ق. به علت سرکوب شیعیان توسط حکام عثمانی به ایران مهاجرت نموده و تیره*هایی از این ایل در منطقه لارستان ساکن شدند. ضرورت و اهمیت تحقیق پیرامون رویدادهای منطقه، بنیاد بازشناسی لارستان کهن که با هدف هم*گرایی در این دیار تاریخی تأسیس گشته را بر آن داشت تا سمینار علمی تحت عنوان «بررسی ابعاد تاریخی- اجتماعی واقعه لر و نفر 1343 » با حضور اساتید دانشگاهی و اندیشمندان کشور، در اردیبهشت 1391 در شهر لار، برگزار نماید
 



فلسفه روز عاشورا و تاسوعا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

پاسخ این سؤال باید توجه کرد که: «تسع» در عربی به معنای نٌه و تاسع و تاسوعا به معنای نهم می باشد. چنانکه «عشر» به معنای ده و عاشورا به معنای دهم می باشد.
اطلاق کلمه «عاشورا» بر دهم ماه محرم، پس از به شهادت رسیدن حضرت امام حسین و یاران آن حضرت، صورت پذیرفته است و در دوره پیش از اسلام بر دهم ماه محرم عاشورانمیگفتند.کاروان اباعبدالله الحسین علیه السلام در روز دوم محرم به سرزمین مقدس کربلا فرود آمد و تا روز عاشورا در آن سرزمین بودند به لحاظ آن که حوادث مهم کربلا در روز نهم و دهم ماه محرم الحرام اتفاق افتاد این دو روز را برجسته تر نموده و به نام تاسوعا و عاشورا یعنی روز نهم و دهم محرم الحرام نامیدند.
ابن اثیر در کتاب «نهایه» میگوید: «عاشورا یک اسم اسلامی است» و ابن درید میگوید: «عاشورا یک اسم اسلامی» است و در دوره جاهلیت به این نام معروف نبود، (1).
در «مجمع البحرین» نیز آمده است: «عاشورا یک اسم اسلامی است» آنچه پیش از به شهادت رسیدن حضرت امام حسین علیه السلام بود این بود که هم پیامبر اسلام(ص) و هم حضرت علی علیه السلام شهادت امام حسین علیه السلام را در کربلا پیشگویی کرده بودند و حتی امام حسین علیه السلام نیز شهادت خود را پیشگویی کرده بود و به برخی از پیامبران پیشین هم شهادت آن حضرت وحی شده بود، (2). ولی پیش از اسلام دهم محرم را عاشورا نمیگفتند. ولی پس از آنکه حضرت امام حسین علیه السلام در کربلا به شهادت رسید، آن روز در میان مردم به روز عاشورا معروف گردید و شیعیان علی علیه السلام آن روز را روز عزا و عزاداری قرار دادند و در مقابل آنان بنی امیه و پیروانشان آن روز را روز جشن و سرور قرار دادند و به تدریج دشمنان شیعه درباره عاشورا احادیثی ساختند تا آن روز را با فضیلت نشان بدهند در حالی که آن روز، روز غم و اندوه است و روز مصیبت و نکبت است، روزی است که بهترین انسان را کشته‏اند، جگر رسول خدا را پاره کرده‏اند و زنان و کودکان پیامبر را به اسارت برده‏اند، آیا اینگونه روز میتواند روز مبارکی باشد؟!
شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان میگوید: روز دهم ماه محرم روز شهادت امام حسین است، روز مصیبت و حزن ائمه اطهار و شیعیان آنان است و شایسته است که شیعیان در این روز مشغول کارهای دنیوی نگردند و مشغول گریه و نوحه باشند و زیارت عاشورا بخوانند.
شیخ عباس قمی به نقل از نویسنده «شفاء الصدور» میگوید: بنی امیه روز عاشورا را مبارک میدانستند: در این روز برای خود خرید میکردند و خرید را در آن روز سنّت خود کرده بودند، آنان در این روز مراسم عید بر پا میکردند، آن روز را روزه میگرفتند و در آن روز طلب حوائج را مستحب میدانستند و برای همین درباره روز عاشورا فضایل و مناقبی ساخته‏اند و حتی دعائی هم درباره آن درست کرده‏اند که اولش این است: یا قابل توبة آدم یوم عاشورا، یا رافع ادریس الی السماء یوم عاشورا، یا مسکّن السفینة یوم عاشورا یا غیاث ابراهیم من النار یوم عاشورا. اینها را ساخته‏اند. تا امر، مشتبه شود. آنان در سخنرانیهای خود میگویند: هر نبیّ وسیله و شرفی دارد و در روز عاشورا، این شرف زیاد میشود مانند خاموش کردن آتش نمرود برای ابراهیم، قرار گرفتن سفینه نوح به کوه جودی، غرق ساختن فرعون در دریا و نجات حضرت موسی از دست فرعون، نجات حضرت عیسی از دست یهودیان.
شیخ عباس قمی در ادامه میگوید: شیخ صدوق از میثم تمار نقل کرده که میثم تمّار گفت: این امت پیامبر، فرزند پیغمبر خود را میکشند و روز عاشورا را که فرزند پیغمبر را کشته‏اند، روز مبارک قرار میدهند و این کار شدنی است و خواهد شد. راوی میگوید: به میثم گفتم: چگونه آن روز را روز مبارک قرار میدهند؟ گفت: آنان در فضیلت آن حدیث وضع میکنند و میگویند: روز عاشورا روزی است که خداوند توبه آدم را پذیرفته است با اینکه توبه آدم در ذی حجه پذیرفته شده است، آنان میگویند: در عاشورا، یونس از شکم ماهی نجات یافته است، در حالی که در ذی قعده از شکم ماهی نجات یافته است، میگویند: روز عاشورا روزی است که سفینه نوح در کوه جودی قرار گرفت در حالی که روز هیجدهم ذی حجه در کوه قرار گرفت و آنان میگویند: روز عاشورا دریا برای موسی شکافته شد در حالی که در ربیع الاول شکافته شده بود، (3).
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
1- الصحیح من سیرة النبی، ج 3، ص 106، چاپ جامعه مدرسین.
2- بحارالانوار، ج 44، ص 223 و ص 250.
3- مفاتیح الجنان، ص 476، اعمال روز عاشورا، چاپ اول، انتشارات فاطمه زهرا.



سایت تخصصی امام حسین (ع)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

http://www.vaares.com/



مردان و شیران طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

زدست زمانه دلم خون شده    که رسم قدیم دگرگون شده

 

نه چابک سوار و نه کهنه صیاد   سران طایفه برفتند از یاد

کجایند مردان شیرین بیان      پریدن و رفتند از میان

دریغا کجایند شیران نر      تفنگ های برنو و اسب کهر

کجایند زنهای مینا به سر   نشینند و زایند شیران نر



شب یلدا مبارک باد بر طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->



ایل خمسه _ طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

نام ایل:

ايل خمسه  

معرفی:

 

ايل خمسه - فلسفه تشكيل ايل خمسه از جمله سياستهاي انگليسي ها براي مهار كردن قشقايها بود . انگليسيها كه از مبارزه باقشقايها به ستوه آمده بودند براي خودداري از مبارزه مستقيم وجلو گيري از نفوذ قشقايها ، ايل خمسه متشكل از 5 ايل اينالو ، عرب ، باصري ، نفر،وبهارلو که هيچ وابستگي  ايلي نداشتند را به رهبري يكي از قوامي ها به نام قوام الملك تشكيل دادند . بعدها عشاير ايل خمسه به دليل يكجا نشيني از گردونه عشايري خارج شده وهر كدام از ايلات مورد اشاره به طايفه تنزل پيدا كردند، به نحوي كه امروزه ايل خمسه شامل 5 طايفه عرب ، باصري، كردشولي، نفر، وبهارلو مي باشد



لهجه طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

الکی = همین جوری
اوشه = حیات
اَردَم نداره = عار و تقلید نداره
آفتین = آستین
آرقید = دسته ی سه پایه ای که با آن مشک میزنند
اورسی = کفش
آلو = سیب زمینی
آریس = عروس
اور = ابر
ابر کوار = آسمان ابری ( ابر لای )
اُورد = آورد
آمدک = آمد
اَنومه = بد شکل
اِنتلای = مریض
اُوری = وارونه – برعکس 
اوزه دراز = بد آوازه
اُوره = تاب
اَلیق = علوفه ای که برای گاو از تفاله درست می کنند
اَرقه = شیطان – بازیگوش
آلیده = چیزی به ظرف آغشته باشد
اوزه (بز اوزه ) = بزی که گوشش سفید وبدنش سیاه باشد
آشپاله = آبکش – صافی
اِسدَم = گرفتم
اَرچل = اذیت کن
اُخت نبودن = عادت نداشتن
اُسَر = آن طرف
اَو نان جوش = اشکنه – یک نوع غذا
آب پلو = پَسآب
اَوقمو = جای ایستادن آب
اُتُل = اتومبیل
آپاردی = زیرک
آرد بیز = الک
آرمه = زن بارداری که هوس کند – ویار
آزگار = یک مدت – زمانی
آسک = آسیاب
آموخته = عادت کرده
اِشکزه = هیزم
اُغُر ( بد اُغُر ) = بد اخلاق
اَلا بختکی = همین جوری
اَلُم = ارزن
اَلَم شنگه = دعوا
اَلو گرفتن = آتش گرفتن
اِلوار شدن = حالتی که نتواند از جا بلند شود
اَلَه وَ له = در هم بر هم
اُوزیده = آویخته
اَرجین = درخت اَرژن
آرخولوق = یک نوع لباس
اِشکم = شکم
اِشتو = عجله
اَلشت = عوض
اُسا = آن وقت
اوکش = خورجین 
  
 
  
 
 


 

 
 

 

  
 
  
 
 

 
 
 

     

 
 




 

 


 

 
 
 

+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم تیر 1390ساعت 6:39 بعد از ظهر  توسط نصراله امینی  |  نظر بدهید


نمایی از روستای دم افشان رامجرد محل سکونت بزرگان طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 

روستای دم افشان رامجرد محل سکونت وزندگی بزرگان طایفه بادکی (کربلایی ابراهیم . کربلایی عادل. کربلایی صالح .کربلایی کهزاد . کربلایی خداداد)

 

 



چهره های سرشناس طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

1کربلایی بابا بیگ>(حسن بیگ ستوده >(علی شیر - اردشیر - جهانشیر ) حسین بیگ ستوده>(بابک - ایرج - حاتم - حمید - مجید -مهدی )

 

الف بیگ ستوده>(لاچین بیگ - حاجی بلوطلطیف بیگ ستوده >(بهبوداحمدبیگ ستوده >( حاجی نبی اله ستوده - منوچهر ستوده - فرج اله ستوده - عزت ستوده )   عبداله بیگ ستوده >(هوشنگ ستوده - علی اکبر ستوده - عباد ستوده - علی اصغر ستوده )   عزیزبیگ ستوده >(دادرس ستوده )    بهمن ستوده

۲-آقابیگ آقایی >(مشهدی باقر >(کربلایی حامد - علی اکبر - محمود بهرام آقایی>( علی آقا - بهمن - محمد مهدی - علی بخش )  حبیب آقایی >( خدابخش آقایی ) محمد آقایی >( محمد حسین آقایی - مجید آقایی )

3-کربلایی ابراهیم >کربلایی عادل >(غلامرضا امینی) کربلایی کهزاد>(حاج غلامحسین امینی - حاجی رضا امینی - کوچکرضا امینی-علیرضا امینیجان بابا <( خان بابا - عبدالرضا - شهباز - علی بابا )

 

4-کربلایی زالی خان >یداله بیگ >(حاج امراله کشاورز- ذکراله - افراسیاب )

5-کربلایی صالح >(حاج معصوم جوکار - منصور جوکار- علی داد جوکار)

 

6-مشهدی خداداد (خادا)>(مشهدی عبدل عباسی



مقبره حضرت ایوب (ع)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->


  



نقشه روستای آبگرم رامجرد محل سکونت طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

http://www.panoramio.com/photo/48838567



نمایی زیبا از روستای آبگرم رامجرد ( محل اسکان طایفه بادکی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

نمایی از کوه ابگرمspring dayABGARM Villagespring daychenarABGRM



حضرت ایوب (ع)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 

طایفه بادکی
نوشتن مطلب در باره طایفه بادکی


سرگذشت حضرت ایوب (ع)

منابع مقاله:
 

ترجمه المیزان ج 17 ، علامه طباطبایی؛

 


 

1- داستان ایوب از نظر قرآن: در قرآن کریم از داستان آن جناب به جز این نیامده که: خدای تعالی او را به ناراحتی جسمی و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس، هم عافیتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وی برگردانید.و این کار را به مقتضای رحمت خودکرد، و به این منظور کرد تا سرگذشت او مایه تذکر عابدان باشد (1).

2- ثنای جمیل خدای تعالی نسبت به آن جناب: خدای تعالی ایوب(ع)را در زمره انبیا و از ذریه ابراهیم شمرده، و نهایت درجه ثنا را بر او خوانده (2) و درسوره"ص"او را صابر، بهترین عبد، و اواب خوانده است (3).

3- داستان آن جناب از نظر روایات: در تفسیر قمی آمده که پدرم از ابن فضال، ازعبد الله بن بحر، از ابن مسکان، از ابی بصیر، از امام صادق(ع)چنین حدیث کردکه ابو بصیر گفت: از آن جناب پرسیدم گرفتاریهایی که خدای تعالی ایوب(ع) رادر دنیا بدانها مبتلا کرد چه بود، و چرا مبتلایش کرد؟در جوابم فرمود: خدای تعالی نعمتی به ایوب ارزانی داشت، و ایوب(ع)همواره شکر آن را به جای می آورد، و در آن تاریخ شیطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زیر عرش بالا می رفت.روزی از آسمان متوجه شکر ایوب شد و به وی حسد ورزیده عرضه داشت: پروردگارا!ایوب شکر این نعمت که تو به وی ارزانی داشته ای به جای نیاورده، زیرا هر جور که بخواهد شکر این نعمت را بگذارد، بازبا نعمت تو بوده، از دنیایی که تو به وی داده ای انفاق کرده، شاهدش هم این است که: اگردنیا را از او بگیری خواهی دید که دیگر شکر آن نعمت را نخواهد گذاشت.پس مرا بر دنیای او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگیرم، آن وقت خواهی دید چگونه لب از شکر فرو می بندد،و دیگر عملی از باب شکر انجام نمی دهد.از ناحیه عرش به وی خطاب شد که من تو را برمال و اولاد او مسلط کردم، هر چه می خواهی بکن.

امام سپس فرمود: ابلیس از آسمان سرازیر شد، چیزی نگذشت که تمام اموال و اولادایوب از بین رفتند، ولی به جای اینکه ایوب از شکر بازایستد، شکر بیشتری کرد، و حمد خدازیاده بگفت.ابلیس به خدای تعالی عرضه داشت: حال مرا بر زراعتش مسلط گردان.خدای تعالی فرمود: مسلطت کردم.ابلیس با همه شیطانهای زیر فرمانش بیامد، و به زراعت ایوب بدمیدند، همه طعمه حریق گشت.باز دیدند که شکر و حمد ایوب زیادت یافت.عرضه داشت: پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلط کن تا همه را هلاک سازم، خدای تعالی مسلطش کرد.گوسفندان هم که از بین رفتند باز شکر و حمد ایوب بیشتر شد.

ابلیس عرضه داشت: خدایا مرا بر بدنش مسلط کن، فرموده مسلط کردم که در بدن اوبه جز عقل و دو دیدگانش، هر تصرفی بخواهی بکنی.ابلیس بر بدن ایوب بدمید و سراپایش زخم و جراحت شد.مدتی طولانی بدین حال بماند، در همه مدت گرم شکر خدا و حمد اوبود، حتی از طول مدت جراحات کرم در زخمهایش افتاد، و او از شکر و حمد خدا بازنمی ایستاد، حتی اگر یکی از کرمها از بدنش می افتاد، آن را به جای خودش برمی گردانید،و می گفت به همانجایی برگرد که خدا از آنجا تو را آفرید.این بار بوی تعفن به بدنش افتاد، ومردم قریه از بوی او متاذی شده، او را به خارج قریه بردند و در مزبله ای افکندند.

در این میان خدمتی که از همسر او - که نامش"رحمت"دختر افراییم فرزند یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع)بود - سرزد این که دست به کار گدایی زده، هر چه از مردم صدقه می گرفت نزد ایوب می آورد، و از این راه از او پرستاری و پذیرایی می کرد.

امام سپس فرمود: چون مدت بلا بر ایوب به درازا کشیده شد، و ابلیس صبر او را بدید، نزد عده ای از اصحاب ایوب که راهبان بودند، و در کوهها زندگی می کردند برفت، و به ایشان گفت: بیایید مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید، احوالی از او بپرسیم، و عیادتی از او بکنیم.اصحاب بر قاطرانی سفید سوار شده، نزد ایوب شدند، همین که به نزدیکی وی رسیدند، قاطران از بوی تعفن آن جناب نفرت کرده، رمیدند.بعضی از آنان به یکدیگر نگریسته آنگاه پیاده به نزدش شدند، و در میان آنان جوانی نورس بود.همگی نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگویی که چه گناهی مرتکب شدی؟شاید ما از خدا آمرزش آن را مسالت کنیم، و ماگمان می کنیم این بلایی که تو بدان مبتلا شده ای، و احدی به چنین بلایی مبتلا نشده، به خاطر امری است که تو تاکنون از ما پوشیده می داری.

ایوب(ع)گفت: به مقربان پروردگارم سوگند که خود او می داند تاکنون هیچ طعامی نخورده ام، مگر آنکه یتیم و یا ضعیفی با من بوده، و از آن طعام خورده است، و برسر هیچ دو راهی که هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفته ام، مگر آن که آن راهی را انتخاب کرده ام که طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است.از بین اصحاب آن جوان نورس رو به سایرین کرد و گفت: وای بر شما آیا مردی را که پیغمبر خداست سرزنش کردیدتا مجبور شد از عبادتهایش که تاکنون پوشیده می داشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار کند؟!

ایوب در اینجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: پروردگارا اگر روزی درمحکمه عدل تو راه یابم، و قرار شود که نسبت به خودم اقامه حجت کنم، آن وقت همه حرفها ودرد دلهایم را فاش می گویم.

ناگهان متوجه ابری شد که تا بالای سرش بالا آمد، و از آن ابر صدایی برخاست: ای ایوب تو هم اکنون در برابر محکمه منی، حجت های خود را بیاور که من اینک به تو نزدیکم هرچند که همیشه نزدیک بوده ام.

ایوب(ع)عرضه داشت: پروردگارا!تو می دانی که هیچگاه دو امر برایم پیش نیامد که هر دو اطاعت تو باشد و یکی از دیگری دشوارتر، مگر آن که من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب کرده ام، پروردگارا آیا تو را حمد و شکر نگفتم؟و یا تسبیحت نکردم که این چنین مبتلا شدم؟!

بار دیگر از ابر صدا برخاست، صدایی که با ده هزار زبان سخن می گفت، بدین مضمون که ای ایوب!چه کسی تو را به این پایه از بندگی خدا رسانید؟در حالی که سایرمردم از آن غافل و محرومند؟چه کسی زبان تو را به حمد و تسبیح و تکبیر خدا جاری ساخت، در حالی که سایر مردم از آن غافلند.ای ایوب!آیا بر خدا منت می نهی، به چیزی که خودمنت خداست بر تو؟امام می فرماید: در اینجا ایوب مشتی خاک برداشت و در دهان خودریخت، و عرضه داشت: پروردگارا منت همگی از تو است و تو بودی که مرا توفیق بندگی دادی.

پس خدای عز و جل فرشته ای بر او نازل کرد، و آن فرشته با پای خود زمین را خراشی داد، و چشمه آبی جاری شد، و ایوب را با آن آب بشست، و تمامی زخمهایش بهبودی یافته دارای بدنی شاداب تر و زیباتر از حد تصور شد، و خدا پیرامونش باغی سبز و خرم برویانید، واهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وی برگردانید، و آن فرشته را مونسش کرد تا با اوبنشیند و گفتگو کند.

در این میان همسرش از راه رسید، در حالی که پاره نانی همراه داشت، از دور نظر به مزبله ایوب افکند، دید وضع آن محل دگرگون شده و به جای یک نفر دو نفر در آنجانشسته اند، از همان دور بگریست که ای ایوب چه بر سرت آمد و تو را کجا بردند؟ایوب صدازد، این منم، نزدیک بیا، همسرش نزدیک آمد، و چون او را دید که خدا همه چیز را به اوبرگردانیده، به سجده شکر افتاد.در سجده نظر ایوب به گیسوان همسرش افتاد که بریده شده،و جریان از این قرار بود که او نزد مردم می رفت تا صدقه ای بگیرد، و طعامی برای ایوب تحصیل کند و چون گیسوانی زیبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو می دهیم به شرطی که گیسوانت رابه ما بفروشی."رحمت"از روی اضطرار و ناچاری و به منظور این که همسرش ایوب گرسنه نماند گیسوان خود را بفروخت.

ایوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از اینکه از جریان بپرسد سوگند خوردکه صد تازیانه به او بزند، و چون همسرش علت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایوب(ع)در اندوه شد که این چه سوگندی بود که من خودم، پس خدای عز و جل بدو وحی کرد: "و خذ بیدک ضغثا فاضرب به و لا تحنث - یک مشت شاخه در دست بگیر و به او بزن تاسوگند خود را نشکسته باشی.او نیز یک مشت شاخه که مشتمل بر صد ترکه بود گرفته چنین کرد و از عهده سوگند برآمد" (4).

مؤلف: ابن عباس هم قریب به این مضمون را روایت کرده.و از وهب روایت شده که همسر ایوب دختر میشا فرزند یوسف بوده.و این روایت - به طوری که ملاحظه گردید -ابتلای ایوب را به نحوی بیان کرد که مایه نفرت طبع هر کسی است، و البته روایات دیگری هم مؤید این روایات هست، ولی از سوی دیگر از ائمه اهل بیت(ع)روایاتی رسیده که این معنا را با شدیدترین لحن انکار می کند و - ان شاء الله - آن روایات از نظر خواننده خواهد گذشت.و از خصال نقل شده که از قطان از سکری، از جوهری، از ابن عماره، از پدرش از امام صادق، از پدرش(ع)روایت کرده که فرمود: ایوب(ع)هفت سال مبتلاشد، بدون اینکه گناهی کرده باشد، چون انبیا به خاطر عصمت و طهارتی که دارند، گناه نمی کنند، و حتی به سوی گناه - هر چند صغیره باشد - متمایل نمی شوند.

و نیز فرمود: هیچ یک از ابتلائات ایوب(ع)عفونت پیدا نکرد، و بدبو نشد،و نیز صورتش زشت و زننده نگردید، و حتی ذره ای خون و یا چرک از بدنش بیرون نیامد، واحدی از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهده اش وحشت نکرد، و هیچ جای بدنش کرم نینداخت،چه، رفتار خدای عز و جل در باره انبیا و اولیای مکرمش که مورد ابتلایشان قرار می دهد، این چنین است.و اگر مردم از او دوری کردند، به خاطر بی پولی و ضعف ظاهری او بود، چون مردم نسبت به مقامی که او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند، و نمی دانستند که خدای تعالی اورا تایید کرده، و به زودی فرجی در کارش ایجاد می کند و لذا می بینیم رسول خدا(ص) فرموده: گرفتارترین مردم از جهت بلاء انبیا و بعد از آنان هر کسی است که مقامی نزدیک تر به مقام انبیا داشته باشد.

و اگر خدای تعالی او را به بلایی عظیم گرفتار کرد، بلایی که با آن در نظر تمامی مردم خوار و بی مقدار گردید، برای این بود که مردم در باره اش دعوی ربوبیت نکنند، و از مشاهده نعمت های عظیمی که خدا به وی ارزانی داشته، او را خدا نخوانند.

و نیز برای این بود که مردم از دیدن وضع او استدلال کنند بر اینکه ثوابهای خدایی دونوع است، چون خداوند بعضی را به خاطر استحقاقشان ثواب می دهد، و بعضی دیگر را بدون استحقاق به نعمت هایی اختصاص می دهد.

و نیز از دیدن وضع او عبرت گرفته، دیگر هیچ ضعیف و فقیر و مریضی را به خاطرضعف و فقر و مرضش تحقیر نکنند، چون ممکن است خدا فرجی در کار آنان داده، ضعیف راقوی، و فقیر را توانگر، و مریض را بهبودی دهد.

و نیز بدانند که این خداست که هر کس را بخواهد مریض می کند، هر چند که پیغمبرش باشد، و هر که را بخواهد شفا می دهد به هر جور و به هر سببی که بخواهد، و نیزهمین صحنه را مایه عبرت کسانی قرار می دهد، که باز مشیتش به عبرت گیری آنان تعلق گرفته باشد، همچنان که همین صحنه را مایه شقاوت کسی قرار می دهد که خود خواسته باشدو مایه سعادت کسی قرار می دهد که خود اراه کرده باشد، و در عین حال او در همه این مشیت ها عادل در قضا، و حکم در افعالش است.و با بندگانش هیچ عملی نمی کند مگر آن که صالحتر به حال آنان باشد و بندگانش هر نیرو و قوتی که داشته باشند از او دارند" (5).

و در تفسیر قمی در ذیل جمله"و وهبنا له اهله و مثلهم معهم..."آمده که خدای تعالی آن افرادی را هم که از اهل خانه ایوب قبل از ایام بلاء مرده بودند به وی برگردانید، و نیز آن افرادی را که بعد از دوران بلاء مرده بودند همه را زنده کرد و با ایوب زندگی کردند.

و وقتی از ایوب بعد از عافیت یافتنش پرسیدند: از انواع بلاها که بدان مبتلا شدی کدامیک بر تو شدیدتر بود؟فرمود: شماتت دشمنان" (6).

و در تفسیر مجمع البیان در ذیل جمله"انی مسنی الشیطان..."گفته: بعضی هاگفته اند دخالت شیطان در کار ایوب بدین قرار بود، که وقتی مرض او شدت یافت بطوری که مردم از او دوری کردند، شیطان در دل آنان وسوسه کرد که آن جناب را پلید پنداشته، و از اوبدشان بیاید، و نیز به دلهایشان انداخت که او را از شهر و از بین خود بیرون کنند، و حتی اجازه آن ندهند که همسرش که یگانه پرستار او بود، بر آنان درآید، و ایوب از این بابت سخت متاذی شد، به طوری که در مناجاتش هیچ شکوه ای از دردها که خدا بر او مسلط کرده بودنکرد.بلکه تنها از شیطنت شیطان شکوه کرد که او را از نظر مردم انداخت.

قتاده گفته: این وضع ایوب هفت سال ادامه داشت، و همین معنا از امام صادق(ع)هم روایت شده (7).

خبری از یسع و ذو الکفل(ع)

خدای سبحان نام این دو بزرگوار را در کلام مجیدش برده، و آن دو را از انبیا شمرده،و بر آن دو ثنا خوانده، و آنها را از اخیار معرفی فرموده (8).و ذو الکفل را از صابران شمرده (9).درروایات هم نامی از این دو پیغمبر دیده می شود.

در بحار از کتاب احتجاج، و کتاب توحید، و کتاب عیون، در ضمن خبری طولانی که حسن بن محمد نوفلی آن را از حضرت رضا(ع)نقل کرده آمده: آن جناب درضمن احتجاج علیه جاثلیق نصاری به اینجا رسید که فرمود: یسع همان کارهایی را می کردکه عیسی(ع)می کرد، یعنی او نیز روی آب راه می رفت، و مردگان را زنده می کرد، و کور مادرزاد، و بیمار برصی را شفا می داد با این تفاوت که امت او قائل به خدایی او نشدند، و شما قائل به خدایی مسیح(ع)شدید... (10).

و از قصص الانبیاء نقل شده که صدوق، از دقاق، از اسدی، از سهل، از عبد العظیم حسنی(ع) روایت کرده که فرمود: نامه ای به امام جواد(ع)نوشتم، و درآن از ذو الکفل پرسیدم که نامش چه بود؟و آیا از مرسلین بود یا خیر؟در جوابم نوشت: خدای عز و جل صد و بیست و چهار هزار پیغمبر فرستاد که سیصد و سیزده نفر آنان مرسل بودند، وذو الکفل یکی از آن مرسلین است که بعد از سلیمان بن داوود می زیست، و در میان مردم مانند داوود(ع)قضاوت می کرد، و جز برای خدای عز و جل خشم نکرد، و نام شریفش" عویدیا"بود، و او همان است که خدای عز و جل در کتاب عزیزش نامش را برده، وفرموده: " و اذکر فی الکتاب اسمعیل و الیسع و ذا الکفل کل من الاخیار" (11).

مؤلف: البته در باره ذو الکفل و یسع روایات متفرقه دیگری در باره گوشه هایی اززندگی آن دو بزرگوار هست که چون معتبر و قوی نبود، و نمی شد بر آنها اعتماد کرد از ایرادش صرف نظر کردیم.

پی نوشت ها:

1) سوره انبیاء، آیه 83 و 84.سوره ص، آیه 41 و 44.

2) سوره انعام، آیه 90.

3) سوره ص، آیه 44.

4) تفسیر قمی، ج 2، ص 241 - 239.

5) خصال(صدوق)، ص 399، ح 107.

6) تفسیر قمی، ج 2، ص 242.

7) مجمع البیان، ج 8، ص 478.

8) سوره ص، آیه 48.

9) سوره انبیاء، آیه 85.

10) بحار، ج 10، ص 303، ح 1.

11) بحار، ج 13، ص 405، ح 2.

+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم شهریور 1390ساعت 5:47 بعد از ظهر  توسط نصراله امینی  |  نظر بدهید
http://www.panoramio.com/photo/44065264
+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم شهریور 1390ساعت 5:34 بعد از ظهر  توسط نصراله امینی  |  نظر بدهید

ایوب نبی و بی بی رحیمه

ایوب نبی و بی بی رحیمه

توسط mo

+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم شهریور 1390ساعت 5:32 بعد از ظهر  توسط نصراله امینی  |  نظر بدهید
 نفر



ایل نفردر ناحیه زاگرس زندگی میکند ریس این ایل در زمان حکومت نادر

شاه حاج حسین خان نفر بوده و از آنجا که وی فردی متنفذ و در دربار

سلاطین وقت اعتبار ویژه ای داشته . از این رو نام ایل از نام وی گرفته

شده. ایل نفر از جمله پنج ایلی است که ایلات خمسه را تشکیل می دهد در

طول دوران نادر شاه و کریم خان زند حاجی حسین خان نفر رئیس ایل نفر

و بهارلو بوده است بعد از وی فرزندش محمد تقی خان و بعد از وی فرزندش

علی اکبر خان به ریاست ایل برگزیده شدند .در سال ۱۸۳۷ میلادی علی اکبر

خان رئیس تشریفات فریدون میرزا والی فارس گردید و کمی بعد ریاست ایل

بهارلو به ملا احمد واگذار شد.

در سال ۱۸۵۳ میلادی علی اکبر خان وفات یافت . بعد از وی ریاست ایل نفر

به فرزندش محمد حسن خان رسید . محمد حسن خان چند سال بعد از اینکه

ایل نفر به بیگلر بیگی فارس واگذار شود به زندگی خصوصی و سرودن

اشعار پرداخت . ایل نفر به ۱۶ تیره زیر تقسیم می شود ۱- باده کی ۲    بداخی   ۳- تتقلو

۴- چنگالی۵- دولخانلو ۶- زمانخانلو ۷- جین ۸- ایراکی ۹- کدلو

۱۰-کوبید خانلو ۱۱- قره بجوقلو ۱۲- حیدر لو ۱۳- ستارلو ۱۴-سنجرلو

۱۵-شولی ۱۶- لر
+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم شهریور 1390ساعت 4:54 بعد از ظهر  توسط نصراله امینی  |  نظر بدهید
ایل نفر : این ایل نیز از ایلات خمسه واز ترکستان به ایران آمده اند مرکز آنها اطراف لارستان می باشد .ضابطی این ایل بهارلو و نفر تواما" به عهده حاج حسین خان نفر و بعدا" به ترتیب به عهده محمد تقی خان و علی اکبر خان انجم (شاعر) و محمد حسن  و اعقاب آنها ریاست ایل را به عهده بود ه اند .

 

تیره های نفر : باده کی ـ قائم لو ـ چنگری ـ دولو خانلو - زمان خانلو ـستار لو ـ سنجر لو ـشولی ـ جن عراقی ـقادلو ـ قباد خانلو ـ قره با جغلو ـقیدر لو ـ لر

+ نوشته شده در  پنجشنبه هفدهم شهریور 1390ساعت 4:40 بعد از ظهر  توسط نصراله امینی  |  نظر بدهید

از مقالات دوستان در تمامی زمینه های مربوط به اهداف این وبلاگ استقبال خواهد شد. 

ایلات‌ِ خَمْسه‌، اتحادی‌ از 5 ایل‌ اینالّو (یا اینانلو)، بَهارْلو، نَفَر، عرب‌ و باصری‌ (ه م‌م‌) که‌ بنابر برخى‌ مقاصد سیاسى‌، اقتصادی‌ و نظامى‌، در 1278ق‌ به‌ فرمان‌ ناصرالدین‌ شاه‌ در منطقة فارس‌ تشکیل‌ شد (نک: فسایى‌، 1/823 -824؛ ابرلینگ‌، 72؛ بیات‌، 24). خاستگاه‌ قومى‌ این‌ ایلها با یکدیگر متفاوت‌ است‌. ایلهای‌ اینانلو، بهارلو و نفر، ترک‌؛ ایل‌ عرب‌، عرب‌؛ و ایل‌ باصری‌، عمدتاً فارس‌ هستند. مردم‌، ایلات‌ خمسه‌ را کلاً عرب‌ مى‌شناختند (بک‌، که‌ احتمالاً به‌ دلیل‌ جمعیت‌ بیشتر مردم‌ ایل‌ عرب‌ در ایلات‌ خمسه‌ و نیروی‌ غالب‌ آنها بر عشایر دیگر بوده‌ است‌.
ایلات‌ خمسه‌ دومین‌ گروه‌ ایلى‌ عمدة فارس‌، پس‌ از ایل‌ قشقایى‌، در اواخر سدة 13ق‌/19م‌ و نیمة نخست‌ سدة 14ق‌/20م‌ به‌ شمار مى‌رفتند (مسعود میرزا، 129؛ سایکس‌، .(II/479 ایلهای‌ خمسه‌ در منطقه‌ای‌ در شرق‌ قلمرو ایل‌ قشقایى‌ به‌ صورت‌ پراکنده‌ مى‌زیستند. این‌ منطقه‌ بخشى‌ از نواحى‌ شمال‌ و مشرق‌ و جنوب‌ شرقى‌ استان‌ فارس‌ را در سوی‌ خاوری‌ راه‌ اصفهان‌ به‌ شیراز و شیراز به‌ جهرم‌ فرا مى‌گیرد.
تمام‌ طایفه‌های‌ ایلات‌ خمسه‌ تا سالهای‌ پایانى‌ سدة 13ق‌ کوچ‌ مى‌کردند و به‌ ییلاق‌ و قشلاق‌ مى‌رفتند. از آن‌ پس‌، به‌ تدریج‌ بخش‌ بزرگى‌ از آنها یکجانشین‌ شدند. بنابر آمار تیرماه‌ 1366ش‌، 768 ،4 خانوار از باصری‌، عرب‌، بهارلو، نفر و کُردشولى‌ (از قشقاییهایى‌ که‌ به‌ ایلات‌ خمسه‌ پیوسته‌ بودند) کوچ‌ مى‌کردند ( سرشماری‌ ...، 15). ییلاقات‌ این‌ عشایر در شهرستانهای‌ آباده‌، اقلید، جهرم‌، داراب‌، شیراز، فسا، لار و مرودشت‌، و قشلاقات‌ آنها نواحى‌ دیگری‌ در همین‌ شهرستانها و شهرستانهای‌ استهبان‌، فیروزآباد و نیریز فارس‌ بوده‌ است‌. 3/94% از خانوارهای‌ عشایر کوچنده‌ در ییلاق‌، 3/80% آنها در قشلاق‌ زیر سیاه‌ چادر، و بقیه‌ در خانه‌های‌ گلین‌ زندگى‌ مى‌کنند (همان‌، 11).
رهبری‌ هر یک‌ از ایلهای‌ خمسه‌ و طایفه‌ها و تیره‌ها و اولادها را یک‌ خان‌ یا کلانتر و یا کدخدا برعهده‌ داشت‌ که‌ امور اجتماعى‌، سیاسى‌ و اقتصادی‌ عشایر زیرنظر آنها بود. هر اردو که‌ متشکل‌ از چند سیاه‌ چادر یا خانوار از یک‌ طایفه‌ یا تیره‌ بود، در زمان‌ کوچ‌، یک‌ کدخدا یا ریش‌سفید داشت‌ که‌ نمایندگى‌ سیاسى‌ و اداری‌ اردو برعهدة او بود (بارث‌، .(26 اصطلاح‌ «خان‌» در خطاب‌ مؤدبانه‌ برای‌ همة سران‌ ایل‌ و طایفه‌ و تیره‌ به‌ کار مى‌رفت‌. با فروپاشى‌ اتحاد سیاسى‌ ایل‌، عنوان‌ کلانتر نیز به‌ تدریج‌ منسوخ‌ شد و عنوان‌ خان‌ جای‌ آن‌ را گرفت‌ (همو، .(72
عشایر کوچندة خمسه‌، اقتصادی‌ یک‌ پایه‌ و مبتنى‌ بر شیوة معیشت‌ شبانى‌ داشتند و عمدتاً از راه‌ پرورش‌ و تولید گوسفند و بز زندگى‌ مى‌گذراندند. برخى‌ از خانوارها نیز همراه‌ گله‌داری‌ به‌ زراعتى‌ محدود نیز مى‌پرداختند. گله‌، سرمایة عشایر کوچنده‌ بود و شمار کم‌ و بیش‌ دام‌ هر خانواده‌ نشانى‌ از دارایى‌ و شخصیت‌ اجتماعى‌ خانواده‌ به‌ شمار مى‌رفت‌ (همو، .(103 برخلاف‌ عشایر کوچنده‌، یکجانشینان‌ خمسه‌ - که‌ از اواخر سدة 13ق‌ ده‌نشین‌ شده‌ بودند - اقتصادشان‌ برپایة کشاورزی‌ بنیاد نهاده‌ شده‌ بود. ده‌نشینان‌ در کنار فعالیتهای‌ زراعى‌، دامداری‌ نیز مى‌کردند. شمار دام‌ خانواده‌ها زیاد نبود و هر چندین‌ خانواده‌ با هم‌ گله‌ای‌ تشکیل‌ مى‌دادند که‌ آن‌ را برای‌ چرا به‌ چوپان‌ یا خویشاوندان‌ خود مى‌سپردند.
تاریخچه‌: طهماسب‌ میرزا مؤیدالدوله‌ والى‌ فارس‌ با کمک‌ خاندان‌ با نفوذ قوام‌الملک‌ شیرازی‌ اتحاد عشایری‌ خمسه‌ را در 1278ق‌ تشکیل‌ داد (فسایى‌، 1/823 -824؛ ابرلینگ‌، 72؛ بیات‌، 24) تا هم‌ در برابر قدرت‌ روزافزون‌ ایل‌ قشقایى‌ در منطقه‌ مقابله‌ کنند و هم‌ امنیت‌ راههای‌ بازرگانى‌ از بندرعباس‌ و بنادر خارک‌ و بوشهر به‌ شیراز را برای‌ حمل‌ کالا تأمین‌ نمایند (بارث‌، 130 .(88,
نخستین‌ رئیس‌ و ابواب‌ جمعى‌ اتحاد خمسه‌، على‌ محمدخان‌ قوام‌، و آخرین‌ سرپرست‌ آن‌ ابراهیم‌خان‌ قوام‌ بود (همانجاها). ابراهیم‌خان‌ در 1311ش‌ پس‌ از شورشهای‌ ایلى‌ در فارس‌ از ابواب‌ جمعى‌ و حکمرانى‌ مناطق‌ خمسه‌ و لار برکنار شد (برای‌ آگاهى‌ بیشتر، نک: هدایت‌، 283؛ بیات‌، 53، 69؛ شهبازی‌، 239). با برکناری‌ او حکومت‌ 73 سالة خاندان‌ قوام‌الملک‌ بر ایلات‌ خمسه‌ پایان‌ گرفت‌. از آن‌ پس‌، اتحاد خمسه‌ مفهوم‌ سیاسى‌ - نظامى‌ پیشین‌ خود را از دست‌ داد و همبستگى‌ ساختگى‌ ناپایدار میان‌ ایلهای‌ پنجگانه‌ به‌ سستى‌ گرایید و یک‌ وحدت‌ و همبستگى‌ سنتى‌ ایلى‌ - عشایری‌ جایگزین‌ آن‌ شد.
مآخذ: ابرلینگ‌، پیر، «سیاست‌ قبیله‌ای‌ انگلیس‌ در جنوب‌ ایران‌»، ترجمة کاوة بیات‌، نامة نور، تهران‌، 1358ش‌، شم 4 و 5؛ بیات‌، کاوه‌، شورش‌ عشایری‌ فارس‌ (سالهای‌ 1307-1309ش‌)، تهران‌، 1365ش‌؛ سرشماری‌ اجتماعى‌ - اقتصادی‌ عشایر کوچنده‌ (1366ش‌)، نتایج‌ تفصیلى‌، ایل‌ خمسه‌، مرکز آمار ایران‌، تهران‌، 1368ش‌؛ شهبازی‌، عبدالله‌، ایل‌ ناشناخته‌، تهران‌، 1366ش‌؛ فسایى‌، حسن‌، فارس‌نامة ناصری‌، به‌ کوشش‌ منصور رستگار فسایى‌، تهران‌، 1367ش‌؛ مسعود میرزا، تاریخ‌ مسعودی‌، تهران‌، 1362ش‌؛ هدایت‌، مهدیقلى‌، خاطرات‌ و خطرات‌، تهران‌، 1363ش‌؛ نیز:
, F., Nomads of South Persia, London, 1961; Beck, L., Nomad, a Year in the Life of a Qashq D i Tribesman in Iran, London, 1991; Sykes, P., A History of Persia, London, 1930.
على‌ بلوکباشى‌
منبع : دائره المعارف بزرگ اسلامی



باده کی (لغت نامه دهخدا)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

باده کی تیرهء از ایل نفر از ایلات خمسه فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان صفحه 87)

 

بادکی کوه سبز :ده کوچکی است از دهستان رامجردبخش اردکان شهر شیراز. در 77هزار گزی جنوب خاور اردکان کنار راه فرعی زرقان بکام فیروز واقعست و 36 تن سکنه دارد (از فرهنگ جغرافیایی ایران جلد 7)

 



پیوند فامیلی ( بادکی)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

با ادای سلام و احترام و عرض ارادت خدمت همه بزرگواران فامیل بادکی .

اعضاء فامیل بادکی به دلیل پراکندگی محل سکونت وبعد مسافت کمتر یکدیگر را ملاقات می کنند. محل زندگی این فامیل در روستاهای کوه سبز ، فخرآباد، اسفدران، آبگرم،دم افشان و شهرستان مرودشت به صورت پراکنده واقع شده است. این گستردگی باعث بیگانگی بعضی از افراد فامیل نسبت به هم شده و نام ونشان یکدیگر را از یاد برده و شناخت محدودی از فامیل را در ذهن خود خواهند داشت . به همین علت بنده بر آن شدم تا به کمک  پدرم(غلامحسین امینی) و جناب آقای (معصوم جوکار) ودیگر بزرگان مطلع فامیل وبلاگی در مورد طایفه بادکی تهیه نمایم . تا شاید بتوانیم بدینوسیله آن عده از فامیل را که تاکنون ملاقات نکرده ایم از نزدیک ببینیم و یا حداقل نامشان را در ذهنمان به یادگار بسپاریم و دیگر بار رشته فامیلی خود را مثل قدیم محکمتر به هم پیوند بزنیم انشاء اله .

الان که مدت چندین ماه است که این وبلاگ را تهیه کردم ازطرف  فامیل و قوم خویش نظری و پیشنهادی نداشته ام . امید آنرا دارم که انشاء اله جوانان فامیل و بزرگان فامیل و کسانی که راجع به این طایفه آگاهی دارند در تکمیل وبه روز رساندن این شجره نامه همت کنند تا اینکه نام  طایفه بادکی را در تاریخ ثبت و ضبط نمایییم .

(منتظر نظرات و اطلاعات شما هستم )

 



طایفه بادکی ( ایل نفر)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

                  
ایل نفر :نام ایلی است که اطراف تهران ، ساوه ، زرند و قزوین سکونت دارند. ییلاق  افراد  این ایل

 کوههای شمالی البرز و قشلاق ایشان خوار است .

نفر : يکي از ايلات خمسه فارس و مرکب از 3500خانواراست. تيرههاي این ایل عبارتنداز: باده کي

‚تاتم لو‚چنگيزي‚دولوخانلو‚زمان خانلو‚ستارلو‚ شجرلو‚ شولي‚طاطم‚ جن‚عراقي قادلو‚ قباد خانلو‚ قره

باخيلو‚ قيدرلو‚ لر. وجه تسميه اين ايل به نفرآن است که رياست آن به شخصي به نام حاجي حسين

خان نفر واگذار بوده است و اين شخص نفوذي وشهرتي داشته است.

بخشی ازایل نفر که درزمان محمد شاه قاجارو اوایل ناصر الدین شاه از فارس به تهران؛دامنه کوه دماوند

 وسپس به شهرستان آمل کوچ کردند که این روستا حدودا ۱۴۰ خانوار و بیش از۶۰۰ نفر جمعیت  دارد 

شغل اکثر مردم این روستا کشاورزی ودامپروری می باشد زبان این ایل ترکی و به زبان طبری نیز

سخن می گویند.



طایفه بادکی ( جز ایل نفر)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

ایلات خمسه
ایلات خمسه مشتمل بر پنج ایل اینانلو، بهارلو، عرب، باصری و نفر است. به طور کلی بجز عربها ایلات خمسه از قشقایی ها یکجانشین تر هستند.
این پنج ایل در حدود   از مشرق و جنوب شرقی سرزمین فارس به سر می‌برند، و مناطقی که در نزدیکی لارستان، جویم و بیدشهر واقعند، تحت اختیار آنهاست.
ب- پنج ایل خمسه
1- ایل اینانلو: (این ایل نظام یکجا نشینی را اختیار کرده است).
این اینانلو، مانند قشقایی، یکی از ایلات مغول ترکمنستان بوده که در زمان حمله مغول ها به فرماندهی چنگیزخان به ایران مهاجرت کرده اند. این ایل ییلاق را در بلوک های رامجرد و مرودشت و قشلاق را در بلوک های داراب و فسا و خفر می گذراند. اینانلو ها بارها در دولت های صفویه، افشاریه، و زندیه حضور داشتند و هزاران سرباز (سواره نظام توپخانه) در اختیار این دولت‌ها گذاشته اند. ایل اینانلو به طایفه هایی تقسیم شده است و از زمان صفویه تا دوره کریم خان زند، ایلخانان همیشه از روسای طایفه بولوردی  بوده‌‌اند. بعد از آن دوره، ایلخانان از روسای طوایف با قدرت سرگلو و بولاغی بوده‌اند. ایل جنگجوی اینانلو که تا سال 1295 هـ.ق/ 1877 م از راه چپاول و غارتگری در جاده های اصلی فارس، کرمان و یزد روزگار می گذرانید. در سال 1295 به دستور ناصر الدین شاه به اشد مجازات رسید و از این تاریخ بود که این ایل برای همیشه در دشت فارس ساکن شد و از کوچ کناره گرفت و کم کم به زندگی یکجانشینی روی آورد.
ایل اینانلو مشتمل بر طایفه ها و تیره هایی است که عبارتند از: ابوالوردی، اسلام لو، افشار اوشاقی، دنیدارلو، رئیس باقلو، زرین قلی، زنگنه، سوروقلو، سککاره، قورت باقلو، قورت، چاقیلو، کورای، کرکبار، محمد بگلو و یغمالو.
2- ایل بهارلو: (در چادر زندگی می کنند ولی کوچ نمی کنند).
بهارلوها همانند اینانلو ها و قشقایی ها ایرانی نیستند. به زبان ترکی صحبت می کنند و در یک نظر کلی یکی از ایلات ترکند که در زمان زمامداری مغول‌ها و سلجوقی ها از ترکستان مهاجرت کرده اند. در گذشته این ایل زمستان را در دشت یزد خواست و داراب می گذراند و در تابستان به مرودشت، رامجرد و کمین کوچ می کرد. از سده‌ی پیش این مهاجرتها قطع شده است و ایل تمام سال را در دو طرف رود کر در بخشی از بلوک دارابگرد می گذرانند.
هشت هزار خانوار بهارلو به طوایف زیر تقسیم می شوند:
ابراهیم خانی، احمدلو، اسماعیل خانی، بوربور، تالکه، جامعه بزرگی، جرقه، جوقه، حاجی تارلو، حاجی عطارلو، حیدرلو، رسول خانی، ساگوز، صفی‌خانی، عیسی بگلو، کریم لو، کلاه پوستی، مشهدلو، نظر بگلو و واراسه.
3-ایلات عرب: (تقریباً سرتاسر سواحل جنوب ایران تحت اشغال ایلات عرب می باشد).
این ایلات بدون تردید از نجد (خوزستان)، عمان و یمامه آمده اند. آنها در زمان خلافت بنی امیه و بنی عباس یعنی در زمان اولین سلسله خلفای مسلمان به این منطقه مهاجرت کرده اند. مهاجرت گروه های عرب به ایران احتمالاً نتیجه سیاست اغراق آمیز حکومت عربستان بود که برای جانشینی حضرت محمد (ص) انجام می شد. گروه های مهاجر موجب تداوم فتح فارس به نفع خلیفه الله و ضامن برتری اسلام در زمان حضرت محمد (ص) در جنوب ایران بود. در شرایط عادی آنها کار جمع آوری مالیات رابه عهده داشته و به عنوان نماینده قدرت مطلق حکومت بغداد و جانشین خدا، در دور افتاده ترین روستاهای فارس حضور می یافتند. در این جا لازم به تذکر است که در بین این ایلات عرب زبان، آنهایی که امروزه در منطقه رامهرمز، جراحی، دورق و در یک کلمه در خوزستان ساکنند، مهاجرت های دوره ای ندارند. آنها در تمام سال در یک منطقه به سر می برند. و زبان اصلی و ویژگی های خود را هم حفظ کرده اند. عشایر عرب کوچنده منطقه فارس زمستان را در بلوک اهی محله سبعه و بودنه احمدی و تابستان را در بلوک های بوانات قونقری و سرچاهان  می گذرانند. آنها همچنین هنگام کوچ بیش از ششصد کیلومتر راه را از قشلاق به ییلاق طی می کنند. عشایر عرب فارس برخلاف عشایر عرب منطقه خوزستان از سوی همسایگان خود جذب شده اند. آنها خصوصیات اصیل نژادی و زبانی خود را از دست داده اند و در حال حاضر با گویشی مخلوط از زبان های عربی، ترکی، لری و فارسی صحبت می کنند.
ایلات عرب فارس از دو گروه مجزا یعنی جباره ها و شیبانی ها تشکیل شده اند. آنها از 1500 از خانوار تشکیل شده اند. مردان این قبایل به شجاعت و جسارت شهرت دارند. مسئولیت اداره ایل بیشتر به عهده شیبانی ها است.
طوایف مختلف ایلات عرب به شرح زیرند:
الف- گروه جباره ها: مشتمل بر آن سعدی، ابوالغنی، پیراسلامی، سادات حسینی، شیری، ابوالمحمدی، بوربور، بهلولی، جابری حنایی، قاریزی، اوربز، بزسرخی، تانی، جهاکی، سغری، قارقانی، کرایی (در گذشته در ایالت کرمان بوده است). ابوالحسینی، توربور، جلوداری، شاهسون، عیسایی، قنبری، نقدعلی، ابوشرف، درازی، شعبانی و لر.
ب- گروه شیبانی ها: مشتمل بر پاپتی، تقریتی، حساتی، فارسی- شیبانی، کوتی، عبدالیوسفی، والی شاهی، لاوردان، مزیدی، ابوالحسنی، حیاتی، شهسواری، ابوالحاجی، سنوده، صباحی، عزیزی، عمادی، کریچه، ماهاری، آردال، پالنگی، خوشنامی، سقاطی، گله ریشی، الوانی، بنی عبدالهی، قفلابه، هومالی، غلامشاهی، کوتی و والی شاهی کوتی.
4-ایل باصری: این ایل یکی از ایلات قدیمی است که اصلیت ایرانی دارد. از سه هزار خانوار کشاور تشکیل شده است. معیشت آنها از فراورده های تعداد زیادی گله تامین می شود. آنها زمستان را در بلوک های سروستان و کربال و تابستان را در بلوک های همسایه ارسنجان و کمین به سر می برند.
ویسی، توربور، چهاربنیچه، علی میرزایی و شکاری از طوایف ایل باصری‌اند.
5-ایل نفر: منشأ این ایل ترک است. اغلب خان یا ایلخان از آن از ایل بهارلو انتخاب می شود و برعکس گاهی ایل بهارلو رئیس خود را از ایل نفر انتخاب می کند. از طرفی می توان گفت که بین این دو ایل ویژگی های مشترک بسیاری وجود دارد. ایل نفر در تابستان در بلوک های آباده- تشک و در زمستان به بلوک های درابگرد، جهرم و گاهی لارستان می‌رود. این ایل از 3500 خانوار تشکیل شده است و طوایف آن عبارتنداز:
بادکی، تاتاملو، چنگوری، دولو خانلو، زمانهالو



تبادل اطلاعات در مورد طایفه بادکی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

با سلام. این وبلاگ با هدف تبادل اطلاعات در خصوص یکی از طوایف پرسابقه استان فارس، شهرستان مرودشت ، بخش رامجرد بمنظور حفظ آیین و سنن راه اندازی گردیده است و از تمامی افراد هم طایفه ای جهت پویاتر نمودن مطالب آن استمداد می جوید. با توجه به اینکه این طایفه از مشهورترین طوایف استان فارس بوده در تاریخ نام آن ثبت نشده است فقط در کتاب فارسنامه ناصری به اسم باده کی از آن نام برده شده است . تمام ایلات و طوایف دیگر استان و  شهرهای  ایران نام آنها در اکثر کتب تاریخ ثبت شده است. و هیچ اثری از تاریخ طایفه بادکی نیست پس بیایید با همکاری همدیگر این طایفه را به جامعه معرفی کنیم و آن را در تاریخ ثبت کنیم . الان مدت چندین ماه است که این سایت راه اندازی شده از کسی نظری و مطلبی نمی بینم . منتظر نظرات و مطالب شما هستم .